چهار کتاب فلورانس اسکاول شین در یک کتاب به نام بازی زندگی
به شما روش بازی در زندگی را نشان می دهد.
بیشتر مردم زندگی را میدان جنگ میپندارند اما زندگی جنگ نیست، بازی است.
این بازی را نمیتوان بدون آگاهی از قانون معنویت به خوبی انجام داد. این قوانین در کتابهای آسمانی به وضوح روشن شدهاند. پیامبران الهی به پیروانشان میآموزند که زندگی، بازی پرشکوه دادن و ستاندن است.
این عبارت که آدمی هر چه بکارد، درو میکند به این معناست که انسان هر چه در سخن و عمل نشان دهد، به او برخواهد گشت؛ هر چیزی که بدهیم همان را خواهیم گرفت.
اگر نفرت بورزیم، نفرت نصیبمان خواهد شد؛ اگر عشق بورزیم، عشق دریافت خواهیم کرد؛ اگر دیگری را سرزنش کنیم، ما نیز سرزنش خواهیم شد. اگر دروغ بگوییم، دروغ خواهیم شنید؛ اگر کسی را فریب دهیم، فریب خواهیم خورد. این را هم خوب میدانیم که قدرت تخیل و تصویر سازی، نقشی برجسته در بازی زندگی ایفا میکند.
«از رؤیاهایت با عزمی راسخ مراقبت کن چرا که سرچشمه زندگی است.»
هر آنچه انسان در خیال خود بپروراند، دیر یا زود در زندگیاش آشکار میشود. مردی را میشناختم که از بیماری خاصی میترسید. این بیماری بسیار نادر بود و تحت شرایط خاصی به انسان منتقل میشد اما این مرد آن قدر به این بیماری اندیشید و در مورد آن اطلاعات کسب کرد تا در نهایت همین بیماری در بدن او نمایان شد و او قربانی تصورات معیوب خود شد و فوت کرد.
برای کامیابی در بازی زندگی باید قدرت تخیل و تصور را بشناسیم. باید بیاموزیم که تنها نیکیها را تصور کنیم و با هر آرزوی درونی، سلامتی، ثروت، عشق، دوستی، صمیمیت، دیگر آرزوهای بزرگ را تمنا کنیم تا به والاترین نیکیها دست بیابیم.
تخیل و تجسم خلاق را قیچی ذهن میدانند و این قیچی هر لحظه در حال بریدن تصاویری است که آدمی در ذهن خود به آن میاندیشد و دیر یا زود این تصاویر، در دنیای واقعی شکلی حقیقی خواهند گرفت. برای یادگیری درست نیروی تجسم، ابتدا باید کارکرد ذهن خویش را بشناسید. یونانیها میگویند، «خودت را بشناس تا قدرت یابی.»
ذهن آدمی سه بخش داد: نیمه هوشیار، هوشیار و هوشیار برتر. ذهن نیمه هوشیار، قدرت مطلق است. این بخش مانند نیروی بخار یا نیروی برق عمل میکند و با زدن یک کلید روشن میشود. هر فرمانی که به او بدهید، انجام خواهد داد و توان تشخیص و تمیز ندارد.
هر آنچه با تمام وجود حس کنید یا آن را به روشنی تجسم نمایید، به ذهن نیمه هوشیار میرود و موبهمو بدون هیچ تغییری متجلی میشود.
زنی را میشناسم که در زمان کودکی در بازیها و خیالپردازیهایش خود را بیوه فرض میکرد. او سرتاپا سیاه میپوشید، توری بلند و تیره روی موهایش میکشید و اطرافیانش او را کودکی خلاق میدانستند و تشویقش میکردند. او بزرگ شد و با مردی ازدواج کرد که دوستش میداشت. پس از مدتی کوتاه شوهرش مرد و او برای سالهای سال سیاهپوش شد. تصویری که او از یک زن بیوه در ذهن خود مجسم کرده بود، به ذهن نیمه هوشیار اثر گذاشته بود و در زمان مناسب فارغ از آن که برای این زن چه مصیبت دردناکی است، تجلی یافت.
از آن سو ذهن هوشیار، ذهن نفسانی یا فناپذیر نامیده میشود. ذهن هوشیار همان ذهن بشری است و زندگی را همان طوری که به نظر میرسد، میبیند. این ذهن، مرگ، مصیبت، بیماری، فقر و محدودیتها را میبیند و بر ذهن نیمه هوشیار تأثیر میگذارد.
ذهن دارای هوشیاری برتر که همان علم الهی نیز نامیده میشود، درون هر انسانی به ودیعه گذاشته شده و قلمروی آرمانها و ایدههای عالی و بیعیب و نقص است.
همان طور که افلاطون میگوید هر انسانی صاحب طرح یا مشیت الهی است.
«جایی هست که تو و نه هیچ فرد دیگری باید آن را پر کنی و چیزی هست که تو و نه هیچ شخص دیگری توان انجام آن را داری.»
تصویری کامل از این الگوی الهی در هوشیاری برتر هر انسانی وجود دارد و معمولاً خود را به صورت یک رؤیای دست نیافتنی و آرمان و آرزویی چنان متعالی که تحقق آن محال به نظر میرسد در ذهن هوشیار نشان میدهد.
این همان تقدیر یا سرنوشت و مقصد نهایی هر انسان است که از هوش لایتناهی و الهی که خداوند به ودیعه گذاشته، سرچشمه میگیرد.
شمار زیادی از ما از سرنوشت حقیقی خویش ناآگاهیم و دست و پا میزنیم تا افراد و چیزهایی را به دست بیاوریم که به ما تعلق ندارند و این تلاش بیهوده پیامدی جز شکست و نارضایتی نخواهد داشت.